جدول جو
جدول جو

معنی علی نیشابوری - جستجوی لغت در جدول جو

علی نیشابوری
(عَ یِ نَ)
ابن حسین بن جعفر بن محمد نیشابوری. مکنی به ابوالبرکات. وی شاعر و از فاضلان دولت سلطان محمود بن سبکتکین بود و نسب او به محمد دیباج بن امام صادق (ع) میرسید. او را دیوان شعری است. (از الذریعه ج 9 ص 742 از تاریخ عتبی و نسمهالسحر فیمن تشیع و شعر، ضیاءالدین)
ابن حسن بن علی نیشابوری صندیلی حنفی. مکنی به ابوالحسن. مفسر بود و در سال 484 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیرالقرآن. (از معجم المؤلفین)
ابن زکریا. مکنی به ابوالحسن. مورخ قرن نهم هجری قمری او راست: تاریخ الرجال. (از معجم المؤلفین)
ابن احمد بن محمد بن علی واحدی نیشابوری شافعی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن و علی (ابن احمد...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
حسن بن مظفر اعمی، مکنی به ابوعلی و مشهور به نیشابوری. از علمای عامه و از مشایخ زمخشری است. در قرن پنجم می زیسته و به سال 442 یا 443 هجری قمری درگذشته است. او راست: تهذیب اصلاح المنطق ابن السکیت، تهذیب دیوان الادب اسحاق بن ابراهیم فاریابی، ذیل تتمه الیتیمۀ عبدالملک ثعالبی، و دیوان شعر. رجوع به ریحانهالادب ج 6 ص 279 و کشف الظنون و روضات الجنات ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ قُ / قُمْ می)
ابن موسی بن یزداد (یا یزید) قمی نیشابوری حنفی. مکنی به ابوالحسن. وی فقیه و اصولی و محدث و جهانگرد و مفسر بود. اصل او از عراق بود و در نیشابور سکونت گزید و عمری طولانی کرد و در سال 305 یا 350 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- اثبات القیاس والاجتهاد و خبرالواحد. 2- أحکام القرآن. 3- شرح الجامع الکبیر شیبانی. 4- کتاب فی بعض ما خالف فیه الشافعی العراقیین. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
حسن بن محمد بن دقاق نیشابوری معروف به ابوعلی دقاق. صاحب تذکرهالاولیاء گوید: او امام وقت بود و شیخ عهد و در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شأنی عظیم داشت. مرید نصرآبادی بود. بزرگان گفته اند که در هر عهدی نوحه گری بوده است و نوحه گر آن وقت بوعلی دقاق است. آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کسی را نشان ندهند و ابتداء در مرو بود شیخ ابوعلی فارمدی با کمال عظمت خویش میگوید مرا هیچ حجت فردا نخواهد بود الا آنکه گویم هم نام بوعلی دقاقم. استاد ابوعلی می گوید: درخت خودروست که کسی او را نپرورده باشد برگ بیارد و لکن بار نیارد و اگر بار بیارد بی مزه آرد. مرد نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد از او هیج خیر نیاید. پس گفت من این طریق از نصر آبادی گرفتم و او از شبلی و او از جنید و او از سری سقطی و او از داود و او از معروف و او از تابعین. روزی برهنه به ری رسید و بخانقاه عبدالله عمر رضی الله عنهما فرود آمد کسی او را باز شناخت و گفت استاد است پس خلق بر او زحمت کردند و بزرگان گرد آمدند تا درس گوید و مناظره کند گفت این خود صورت نبندد و لکن انشاءﷲکه سخن چند گفته شود پس منبر نهادند و هنوز حکایت مجلس او کنند که آنروز چون بر منبر شد اشارت بجانب راست کرد و گفت الله اکبر پس روی بمقابله کرد و گفت رضوان من الله اکبر پس اشارت بجانب چپ کرد و گفت والله خیر وابقی. خلق به یکبار بهم برآمدند و غریو برخاست تا چندین جنازه برگرفتند استاد در میان آن مشغله از منبرفرود آمده بود بعد از آن او را طلب کردند نیافتند. بشهر مرو رفت تا آنگاه که به نشابور افتاد. نقل است که یک روز بر سر منبر ملامت آدمی میکرد که چه سودست که حسود و معجب و متکبر و آنچه بدین ماند. سایلی گفت با اینهمه صفات ذمیمه که آدمی دارد اما جای دوستی دارد. استاد گفت از خدا بترسید که میگوید: یحبهم و یحبونه. نقل است که روزی بر سر منبر میگفت خدا و خدا و خدا کسی گفت خواجه خدا چه بود گفت نمیدانم گفت چون نمیدانی چرا میگوئی گفت این نگویم چه کنم. نقل است که درویشی در مجلس او برخاست و گفت درویشم و سه روز است تا چیزی نخورده ام و جماعتی از مشایخ حاضر بودند او بانگ برو زد که دروغ میگوئی که فقر سرّ پادشاهست و پادشاه سرّ خویش بجائی ننهد که او با کسی گوید و عرضه کند بعمرو و بزید. نقل است که روزی یکی درآمد که ازجای دور آمده ام نزدیک تو ای استاد، گفت این حدیث بقطع مسافت نیست از نفس خویش گامی فراتر نه که همه مقصودها ترا بحاصل است. نقل است که یک روز جوانی از در خانقاه درآمد و بنشست و گفت اگر کسی را اندیشۀ معصیتی بخاطر درآید طهارت را هیچ زیان دارد؟ استاد بگریست و گفت سؤال این جوانمرد را جواب بگوئید زین الاسلام گفت مرا خاطری درآمد لکن از استاد شرم داشتم که بگویم طهارت ظاهر را خلل نکند اما طهارت باطن را بشکند. نقل است که گفت وقتی در بیابانی پانزده شبانه روز گم شدم چون راه بازیافتم لشکریی دیدم که مرا شربتی آب داد زیان کاری آن شربت آب سی سال است که هنوز در دل من مانده است. و گفتی کسی که بقالی خواهد کرد او را بخروار اشنان باید، اما اگر جامه خواهد شست او را ده ستیر اشنان تمام بود، یعنی علم آنقدر تمام است که بدان کار کنی اما اگر برای فروختن آموزی هرگزت کار برنیاید که مقصود از علم عمل است و تواضع. و گفت هرکه جان خود را جاروب در معشوق نمیکند او عاشق نیست. و گفت شادی طلب تمامتر از شادی وجدان، از بهر آنکه شادی وجدان را خطر زوال است و در طلب امید وصال. و گفت هر که ترک حرام کند از دوزخ نجات یابد و هرکه ترک شبهت کند ببهشت رسد و هرکه ترک زیادتی کند بخدای رسد. وگفت چون حق تعالی تنهای شما را بخریده است ببهشت بدیگری مفروشید که بیع درست نباشد و اگر باشد سود نکند. و گفت بر شما باد که حذر کنید از صحبت سلاطین که ایشان را رأی چون رأی کودکان بود و صولت چون صولت شیران. و گفت شیوۀ سلاطین آن است که ازیشان صبر و با ایشان طاقت نیست. و گفت تواضع توانگران درویشان را دیانت است و تواضع درویشان توانگران را خیانت. و گفت اگر طلب علم فریضه است طلب معلوم فریضه تر. و گفت ابراهیم علیه السلام اسماعیل را گفت ای پسر در خواب دیدم که ترا قربان همی باید کرد گفت ای پدر اگر نخفتی آن خواب ندیدی. گفتند فتوت چیست ؟ گفت حرکت کردن از برای دیگران. و گفت اگر توبه از بیم دوزخ یا امید بهشت میکنی بی همتی است توبه بر آن کن که خدایت دوست دارد: ان الله یحب التّوابین. و گفت فراغت ملک است که آنرا غایت نیست. و گفت از آب و گل چه آید جز خطا و از خدا چه آید جز عطا. و گفت عارف همچون مردی است که بر شیر نشیند همه کس ازو ترسند و او از همه کس بیش ترسد، نقل است که آخر چندان درد درو پدید آمده بود که هر شبگاهی بر بام خانه شدی، آن خانه که اکنون در برابر تربت اوست و آنرا بیت الفتوح گفتندی چون بر بام شدی روی به آفتاب کردی و گفتی ای سرگردان مملکت، امروز چون بودی و چون گذاشتی هیچ جا از اندهگینی ازین حدیث و هیچ جا از زبر و زیرشدگان این واقعه خبر یافتی ؟ همه ازین جنس میگفتی تا که آفتاب فروشدی پس از بام فرود آمدی. و سخن او در آخر چنان شد که کسی فهم نمیکرد و طاقت نمیداشت لاجرم بمجلس او مردم اندک آمدندی چنانکه هفده و هیجده کس زیادت نبودندی چنانکه پیر هری میگویدکه چون بوعلی دقاق را سخن عالی شد مجلس او از خلق خالی شد و باز میگفت ای خداوند آنکه ترا بتحقیق بداندطلب تو همیشه کند و اگر چه داند که هرگزت نیابد. و گفت گرفتم که در فردوسم فرودآوردی و بمقام عالیم رسانیدی آنرا چه کنم که بهتر ازین توانستمی بود و نبودم. نقل کرده اند که بمدت یکسال ابوبکر صیرفی بعد از نماز دیگر روز آدینه بر سر تربت استاد نشستی یعنی که بمجلس آمده ام - انتهی. و ابوالقاسم قشیری از شاگردان و نیز داماد اوست. وفات وی بقول صاحب نفحات و صاحب حبیب السیر در ذیقعده 405 هجری قمری به نیشابور بود و مدفن او نیز بدانجاست و ابن اثیر مرگ او را در حوادث سال 412 هجری قمری نوشته است و خاقانی شروانی گوید:
دقائقی که مرا در سخن بنظم آید
بسرّ آن نرسد وهم بوعلی دقاق
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ نَ)
ابن سهل بن عباس بن سهل نیشابوری. مکنی به ابوالحسن. مفسر و مطلع در برخی از علوم دیگر. وی در ذی قعده سال 491 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- زادالحاضر والبادی. 2- کتابی در تفسیر. 3- مکارم الاخلاق. (از معجم المؤلفین از طبقات الشافعیۀ اسنوی ص 157 و الوافی صفدی ج 12 ص 75 و طبقات الشافعیۀ سبکی و روضات الجنات خوانساری ص 481)
لغت نامه دهخدا